
وَ قَالَ (علیه السلام): أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَه.
فامام علیه السلام فرمود: هر کس طمع را پیشه کند خود را حقیر کرده و کسى که ناراحتى هایش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) فاش کند به ذلت خویش راضى شده و آن کس که زبانش را بر خود امیر کند شخصیتش حقیر خواهد شد.
از این کارها بپرهیز:
امام(علیه السلام) در این کلام
نورانى اش به پیامدها و آثار سوء سه رذیله اخلاقى در عباراتى کوتاه و فشرده
اشاره فرموده است.(1) نخست مى فرماید: «هر کس طمع را پیشه کند خود را حقیر
ساخته است». (أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ). واژه «طمع»
به معناى بیش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگى از دست دیگران است و
تعبیر به «استشعر» که به معناى پوشیدن لباس زیرین است اشاره به این است که
طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود; بدیهى است که افراد طماع براى
رسیدن به مقصود خود باید تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوى هرکس دراز
کنند و شخصیت خود را براى نیل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند.
در سخنان
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ
طَمَعٌ یَقُودُهُ إِلَى طَبَع». در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه
وآله) درباره خطر این صفت مذموم مخصوصاً براى علما وارد شده است که فرمود:
«إن الصّفاة الزّلال الذی لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ أقْدامُ».
و عجیب این که
هنگامى که طمع فزونى یابد کارهایى از انسان سر مى زند که کاملاً احمقانه
است; شبیه آنچه درباره طماع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسیارى از
اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را در برابر
آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنیده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز
تخم مى گذارند شاید تخم آن پرنده در دامن من بیفتد. و یا نقل مى کنند
هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى
پراکنده ساختن آنها گفت: شنیده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند بچه ها به
سوى آن خانه دویدند ناگهان دیدند خود اشعب نیز به سوى آن خانه مى دود
گفتند: تو چرا؟ گفت: شاید حرف من درست باشد. این داستان ها خواه واقعیت
داشته باشد یا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به جهت طمع انجام
مى دهد. نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که
امیرمؤمنان فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ; آن کس که قناعت پیشه کند عزیز خواهد
بود».(2) و به گفته شاعر:
آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود!
خداوند انسان را موجودی نیازمند به غیر خلق کرده است یعنی جامعه انسانها طوری است که هر کسی به دیگری محتاج است . در این میان نقش گروه همسالان و بخصوص دوستان حساس و خطیر است . درباره نقش دوستان همین نکته کافی است که شخصیت هر انسان را در اجتماع با دوستان او می سنجند، همچنان که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «فان الصاحب معتبر بصاحبه; هر کس را از آن که دوست اوست، می شناسند .»
شکی نیست که دوستان هر انسانی، اساسی ترین نقش را در موفقیت او ایفا می کنند و گاهی در اثر کم توجهی و یا بی توجهی، همین دوستان به اصطلاح صمیمی، مایه بدبختی و هلاکت می شوند . حضرت علی علیه السلام فرزند خود را از مصاحبت با دوستان ناباب برحذر می دارند و می فرمایند: «یا بنی ایاک ومصادقة الاحمق فانه یرید ان ینفعک فیضرک وایاک ومصادقة البخیل فانه یقعد عنک احوج ما تکون الیه وایاک ومصادقة الفاجر فانه یبیعک بالتافه وایاک ومصادقة الکذاب فانه کالسراب، یقرب علیک البعید ویبعد علیک القریب; (13) پسرم! از دوستی با احمق بپرهیز، چرا که می خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زیانت می کند، از دوستی با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز داری از تو دریغ می دارد . و از دوستی با بدکار بپرهیز که با اندک بهایی تو را می فروشد . و از دوستی با دروغگو بپرهیز که او به سراب بماند; دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو دور می نمایاند .»
تا توانی می گریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
به همان اندازه که دوستان صالح و خوب انسان را در رسیدن به موفقیت کمک می کنند، دوستان نااهل نیز به همان اندازه او را از مرحله موفقیت پرت می نمایند . همنشینی با بدان گذشته از اینکه بر روی انسان تاثیر بد می گذارد و مایه قساوت قلب می شود، ممکن است انسان را در قهر و عذاب الهی سهیم گرداند .
در آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان بت پرستان حجاز فردی بنام «عقبة بن ابی معیط » بود، وی در حالی که مشرک و بت پرست بود، میهمان نواز هم بود . روزی پیامبر صلی الله علیه و آله بر او می گذشت، عقبه از آن حضرت خواست که با وی غذا بخورد . حضرت به او فرمود: بر سر سفره تو نمی نشینم مگر آنکه مسلمان شوی . عقبه وقتی دید که پیامبر صلی الله علیه و آله برای نشستن بر سفره او این چنین شرطی گذاشته است، شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد . در عین حال عقبه دوستی به نام «ابی » داشت، او وقتی از این واقعه با خبر شد، با ناراحتی و عصبانیت نزد عقبه آمد و وی را مورد سرزنش قرار داده و گفت: تو از دین خودت خارج شدی؟ عقبه پاسخ داد: کسی بر من میهمان شد که حاضر نشد تا مسلمان نشوم بر سر سفره ام بنشیند . ابی به او گفت: حالا من دوستی خودم را با تو قطع می کنم، مگر آنکه به دین خودت برگردی و به پیامبر توهین کنی .
با اصرار زیاد ابی، عقبه همین کار را کرد و از اسلام خارج شد و عاقبت در جریان جنگ بدر به دست سپاهیان اسلام کشته شد . ابی نیز در جنگ احد به دست مسلمین کشته شد و هر دو در حال شرک مردند . در این رابطه آیات 27 تا 29 سوره فرقان نازل گردید که در آن وصف حال و سرنوشت عقبه آمده است: «ویوم یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا × یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا × لقد اضلنی عن الذکر بعد اذ جاءنی وکان الشیطان للانسان خذولا» ; «روزی که آن فرد ستمگر (عقبه) دستان خود را می گزد و می گوید: کاش راه پیامبر را انتخاب کرده بودم . وای بر من، ای کاش با فلانی (ابی) دوست نمی شدم . او مرا از یادآوری [حق] گمراه ساخت بعد از اینکه [یاد حق] به سراغ من آمده بود . و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است .»
حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد
مار بد جانی ستاند از سلیم
یار بد آرد سوی نار مقیم
در این آیات و با توجه به این ماجرا نقش و تاثیر مخرب دوست ناصالح در گمراهی انسان مشخص می گردد . این داستان به ما
هشدار می دهد که از دوستی با دوستان ناصالح که ممکن است به توهین و جسارت نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله منجر گردد،
دوری گزینیم . امام علی علیه السلام فرمودند: «لا ینبغی للمرء المسلم ان یواخی الفاجر فانه یزین له فعله ویحب ان یکون مثله ولا
یعینه علی امر دنیاه ولا امر معاده ومدخله الیه ومخرجه من عنده شین علیه; شایسته نیست که یک انسان مسلمان با فرد فاجر
[و تبهکار] رابطه برادرانه برقرار کند، زیرا او عمل و رفتار خود را برایش زینت می دهد و دوست دارد که او هم به مانند خودش شود
و او را نه در امر دنیا و نه در امر آخرتش یاری نمی کند و رفت و آمدش برای او ننگ است .»
منبع:hawzah.net
شایعه تا واقعیت: پس از برخوردهای قانونی قوه قضائیه با مجرمان و همچنین اظهارنظر دادستان کل کشور مبنی بر خورد با چهرههای که از اعتماد مردم سوء استفاده میکنند و یا افرادی که در محیط های عمومی رفتارهای خلاف عفت عمومی انجام میدهند، پروژه حمله به حجت الاسلام منتظری در شبکههای اجتماعی کلید خورد.
درهمین راستا برخی صفحات فضای مجازی با انتشار تصاویری، ویلایی واقع در خیابان ثارالله تهران را به دادستان کل کشور منتسب کردند.
بررسیها نشان میدهد اگرچه حجت الاسلام منتظری دادستان کل کشور از ابتدای انقلاب قاضی برجسته ای بوده اما استعلامات اسناد کشوری نشان میدهد که هیچ زمین و ویلایی به نام وی وجود ندارد و تنها یک خانه مسکونی 200 متری به نام دادستان کل کشور ثبت شده که آن هم از ارث پدری شان و پول فروش خانه ای که قبل از انقلاب در قم داشته اند، خریداری شده است. حتی گفته میشود حجت الاسلام منتظری وامی برای خرید مسکن هم دریافت نکرده است.
گفتنی است ابتدای سال 95، آیت الله آملی لاریجانی با صدور حکمی حجت الاسلام والمسلمین محمد جعفر منتظری رئیس شعبه اول و رئیس کل دیوان عدالت اداری را به عنوان دادستان کل کشور منصوب کرد.
انتهای پیام/منبع:فارس
بسم الله الرحمن الرحیم
یااباصالح
صلابت حیدری
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
ای کاش صبح روز ظهورت صدا کنند
نام مرا عزیز خدا؛ یاور شما
در زیر طاق صحن گوهرشاد حاضر است
از بهر خطبهخوانیتان منبر شما
نفرین فاطمه شده صد شکر مستجاب
لبخند آمده به لب مادر شما
آقا دعا کنید که در زندگیمان
باشیم ای ذخیرۀ حق، یاور شما
ای چشمۀ زلال الهی! ظهور کن
ماتشنهایم! تشنه لب کوثر شما
فرمودهای که الگوی من مادر من است
با این حساب فاطمه شد رهبر شما
کی ریشه کن کنی تو تبار یهود را
ای جان فدای طنتنۀ خیبر شما
بیرون بکش ز خاک دو تا غاصب فدک
این انتقام گشته به حق باور شما
روز ظهور نعره زنی جدی الحسین
کرببلاست چون هدف آخر شما
از کارهای مستحبی که دین اسلام بر آن تأکید می کند، گرفتن ناخن است به هر
صورتی که باشد، البته بهتر است در روز جمعه باشد و از انگشت کوچک دست چپ
آغاز و به انگشت کوچک دست راست تمام شود. در نتیجه در هر وقت از شب یا روز
باشد جایز است، و بنا بر جست و جویی که صورت گرفت، روایتی مبنی بر کراهت
گرفتن ناخن در شب یافت نشد.
پمنبع=www.islamquest.net
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینهها را خست او بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای
ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوهای جامه سیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند
نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
کمتر دیده شده است که کسی برای پیامبر صلوات الله علیه نذر بکند یا برای ایشان روضه بگیرد. روز 28 صفر که روز شهادت پیامبر است بماند اما در طول سال کسی برای ایشان روضه نمی گیرد. چرا ما به نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه متوسل نمی شویم؟ اساسا معارف بلندی هم که در جامعه مطرح می شود راجع به اهل بیت علیهم السلام معارف زیادی شنیده ایم، اما راجع به نبی مکرم اسلام کمتر از آن معارف بلند سخن گفته شده است؟ دلیل آن چیست؟ ما اطلاعاتی که پیرامون نبی مکرم اسلام داریم هم محدود است و هم خیلی جاها اشتباه است. حضرت آیت الله یعقوبی می فرمودند که " اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْنُونِ الْمَخْزُونِ الطّاهِرِ الطُّهْرِ الْمُبارَکِ " اسم مکنون و مخزون و طاهر و طهر مبارک خدا نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه می باشد.
پیامبر اسلام اسم مکنون و مخزون خداوند است، اصلا کسی ایشان را درک نمی کند تا بخواهد به ایشان توسل داشته باشد. به خاطر آن اوج و عظمت و قداست پیامبر صلوات الله علیه است که احدی با آن آشنا نیست. ما از طریق امیرالمومنین علیه السلام با پیامبر آشنا می شویم.
آن پیامبری که قرآن کریم در عظمت ایشان می فرماید " الم نشرح لک صدرک" مگر ما به تو سعۀ صدر ندادیم. این سعۀ صدری که خداوند به پیامبر صلوات الله علیه اعطا کرده است چیست؟
اگر بخواهیم این سعۀ صدر را معنا کنیم باید یک نگاهی داشته باشیم به داستان حضرت موسی علیه السلام. حضرت موسی آنقدر پیش خداوند مقام دارد که قرآن مجید می فرماید ما حضرت موسی را به مقام قُرب رساندیم و با او نجوا کردیم. خداوند با حضرت موسی علیه السلام نجوا می کند و اسرارش را می گوید. حالا همین حضرت موسی تقاضا می کند از خدا و می فرماید " رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ " خدایا خودت را به من نشان بده! چرا حضرت موسی این تقاضا را می کند؟ برای اینکه قومش از او اینگونه خواسته بودند. خداوند به او جواب داد : " لن ترانی " ابداً نمی توانی مرا ببینی! " وَلَٰکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ" به این کوه نگاه کن، اگر این کوه مقاومت کرد و تاب تحمل داشت به زودی مرا می بینی. خداوند یک تجلی در کوه کرد و این کوه متلاشی شد و حضرت موسی بیهوش بر زمین افتاد.
خداوند به کوه تجلی کرد و موج آن حضرت موسی علیه السلام را گرفت و در اثر آن موج حضرت موسی بیهوش شد.
قرآن کریم میفرماید: " َلوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ" اگر ما این قرآن را بر کوه نازل می کردیم میدیدید که این کوه پودر می شد و بر زمین می افتاد" پس این تجلی به مراتب از آن تجلی که به حضرت موسی علیه السلام شد بالاتر است چون در آنجا قرآن می فرماید کوه متلاشی شد اما اینجا می فرماید این کوه پودر می شود و در دل زمین فرو می رود، پس این به مراتب بالاتر است و اینی که بالاتر است بر قلب پیامبر صلوات الله علیه نازل شد و این قلب مقاومت کرد.
اینگونه نیست که وحی به هرکسی نازل شود لیاقت و استقامت می خواهد. نیروی الکتریسته اگر بیشتر از ظرفیت لامپ واردش بشود، منفجر می شود. اگر خدا می خواهد معارف را نازل کند، یک قلبی باید باشد که آن قلب مقاومت داشته باشد تا از آن طریق بر همۀ خلایق نازل شود. این آیه در سورۀ قدر آمده است که هرسال شب قدر تکرار می شود و هرسال ملائکه و روح نازل می شوند. ملائکه و روح شب قدر بر چه کسی نازل می شوند؟ باید یک ولی و حجتی باشد که بر قلب او نازل شوند؟ برای این نازل می شوند که سرنوشت هستی را به او بگویند تا از طریق او به هستی منتقل بشود.
قرآن اگر به کوه نازل میشد، کوه متلاشی می شد اما به قلب پیامبر صلوات الله علیه نازل شد و ایشان مقاومت کردند. این سعۀ صدری است که خداوند به حضرت محمد صلوات الله علیه داده است.
خداوند می فرماید اخلاق پیامبر صلوات الله علیه خیلی با عظمت است. منظور از اخلاق، رفتار نیست! منظور آن صفات برجسته ای است که در وجود حضرت است. پیامبر صلوات الله علیه جمیع کمالات را داشتند.
یک نفر آمد به خدمت امیرالمومنین علیه السلام و به ایشان گفت اوصاف پیامبر را برای من بگویید. حضرت به او فرمودند شما نعمت های دنیا را برای من بشمار . گفت: من نمی توانم، چون قرآن فرموده است نمی توانید نعمت هایی که خدا به شما داده است را بشمارید. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند این دنیا و نعمت های آن را که خدا می گوید ناچیز است را نمی توانی بشماری چه انتظاری از من داری که آن چیزی که خدا گفته است عظیم است را برای تو توصیف کنم. چه کسی است که بتواند عظمت پیامبر صلوات الله علیه را درک کند؟ به همین دلیل است که مردم به پیامبر توسل ندارند، چون نمی فهمند پیامبر چه کسی است.
پیامبر
صلوات الله علیه با آن سعۀ صدر و تحملی که دارد و با آن اخلاق عظیمی که دارد
ببینید چه سختی هایی در دوران زندگی اش کشیده که می فرماید هیچ پیامبری در تبلیغ
رسالتش به اندازۀ من اذیت نشد.