داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستان حدیث عکس و.... مذهبی

طبقه بندی موضوعی


در این گفتار، مطلبى بسیار زیبا و خواندنی از مناظره امام رئوف حضرت رضا (علیه السّلام) با یکی از علمای درباری مأمون عبّاسى در ارتباط با مسأله امامت و خلافت رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) تقدیم دوستان عزیز می‌‌شود.


حضرت رضا (علیه السّلام) در خراسان بود.

گروهى از نخبگان و برجستگان، براى مناظره پیرامون مسأله امامت به آنجا آمده بودند تا با امام رضا (علیه السّلام) در حضور مأمون عباسى بحث کنند.

حضرت رضا (علیه السّلام) به آنها اجازه داد. آنها یحیى بن ضحّاک سمرقندى را نماینده خود قرار دادند تا با حضرت مباحثه نماید.

حضرت رضا (علیه السّلام) به یحیی فرمود: سؤال کن.

او عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! شما سؤال کنید تا به من افتخار بدهید.

امام (علیه السّلام) به او فرمود: اى یحیى! چه مى‌‌گویى درباره شخصی که ادّعاى راستگویى براى خود مى‌‌کند، ولى دو راستگو (که خودش قبولشان دارد) را دروغگو مى‌‌داند؟ آیا آن مرد، راستگو است و در دینش حق با او است یا دروغگو است؟

یحیى در فکر فرو رفت و حیران ماند. پس از ساعتى، مأمون به او گفت: اى یحیى! جواب پسر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) را بده.

یحیى گفت: اى امیر مؤمنان! او (حضرت رضا) مرا در بن بست قرار داد.

مأمون به حضرت رضا (علیه السّلام) رو کرد و عرض کرد: این چه مسأله‌‌اى است که یحیى اعتراف به ندانستن جواب آن مى‌‌کند.

امام رضا (علیه السّلام) فرمود: اگر یحیى گمان دارد که آن شخص، امامت دو راستگو (عمر و ابوبکر) را تصدیق مى‌‌کند، پاسخش این است که: کسى که اعتراف به عجز مى‌‌کند و بر بالاى منبر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) مى‌‌گوید: «و لستُ بِخَیرِکُم» (من از شما بهتر نیستم)، چنین کسى امام نیست؛ زیرا، امام باید بهترین امت باشد (با توجه به اینکه این سخن را ابوبکر بالاى منبر گفت).

از طرفى: کسى که بر بالاى منبر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) اقرار مى‌‌کند که «إنَّ لى شَیطَاناً یَعتَرینى»؛ (در وجود من شیطانى است که مرا از نیکی‌‌ها باز مى‌‌دارد)، و حال آن که شیطان نباید بر امام مسلّط شود.

از سوى دیگر: کسى که رفیق او، بر علیه او اعتراف مى‌‌کند (یعنى عمر بر ضد ابوبکر) و مى‌‌گوید: «کَانَتْ إِمَامَةُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَنْ عَادَ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ»؛ (امامت ابوبکر حادثه ناگهانى بود خداوند (ما را) از شرّ آن حفظ کند، پس کسى که به مثل آن بازگشت او را بکشید)، [چطور می‌توان آن ها را امام امت دانست؟!!!]

مأمون بر سر حاضران فریاد کشید و همگى متفرّق شدند.

سپس مامون متوجّه گروهى شد و گفت: آیا به شما نگفتم که با حضرت رضا (علیه السّلام) مذاکره نکنید و دور او جمع نشوید، زیرا علم این خاندان از علم رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) است.

توضیح اینکه: اگر یحیى در پاسخ امام رضا (علیه السّلام) مى‌‌گفت: آن مرد دروغگو است، در این صورت محکوم شده بود، و اگر مى‌‌گفت: آن مرد راستگو است، در این صورت اقرار آن مرد، امامت او و رفیقش را خدشه‌‌دار مى‌‌کرد، این بود که دهان یحیى بسته شد و او خود را در بُن بست دید.

(منبع: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 351)

سایتmeeghat.persianblog.ir

  • رسول سبزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی