داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستان حدیث عکس و.... مذهبی

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۱
مرداد

بعضی‌ها می‌گویند: چرا ما به آمریکا مرگ می‌گوییم و پرچم‌شان را آتش می‌زنیم و ...، در حالی که آنان پرچم ما را آتش نمی‌زنند و به مسئولین ما توهین نمی‌کنند ...، ما چه جور مسلمانی هستیم؟ باید با مهربانی جذب کنیم.

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بله، درست می‌فرمایید، این بعضی‌ها همیشه بوده و هستند و خواهند بود، گاه ظهور و بروزشان پُررنگ‌تر می‌شود و گاه کم‌رنگ‌تر، و اخیراً پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، جان تازه‌ای گرفته‌اند و از سطح عوام گرفته تا دانشگاه‌ها و در قالب تدریس و تحلیل (به ویژه اساتید علوم انسانی در دانشگاه آزاد)، این شعارها را دوباره تکرار می‌کنند. این بعضی‌ها همان‌هایی هستند که به قول معروف، دل‌شان برای امریکا می‌طپد.

الف -  چطور مدعی می‌شوند که آنها مرگ بر ایران و ایرانی نمی‌گویند، در حالی که شاهد بیش از یک قرن ظلم و جنایت آنها در این کشور بوده‌اند و دست کم جنایات مستقیم در سه دهه‌ی اخیر که به امر و هدایت و حمایت امریکا (و متحدان اروپایی و عربی‌اش) در قالب جنگ داخلی، جنگ خارجی، ترور و ... – اظهر من الشّمس است و بر کسی پوشیده نیست.

چطور مدعی هستند که آنها به مسئولین ما اهانت نمی‌کنند، در حالی   که به دست اولین رییس جمهور ما (بنی‌صدر) که جاسوس خودشان بود، نیمی از کشور را به آتش کشیده و به اشغال دشمن خارجی درآوردند – رییس جمهور دوم ما را به همراه نخست‌وزیرش (رجایی و باهنر)، ترور کرده و در آتش سوزاندند – علیه رییس جمهور سوم ما (آیت‌الله خامنه‌ای) ناگفته باقی نگذاشتند و اقدام به ترورش کردند – برای رییس جمهور چهارم ما (آقای رفسنجانی) دو بار حکم جلب صادر کردند – در زمان رییس جمهور پنجم (آقای خاتمی) به رغم سیاست گفتمان و لبخندهایش، ایران را محور شرارت خواندند – در دوره‌ ششمین رییس جمهور (آقای احمدی نژاد)، مکرر ایران را متهم به نقض حقوق بشر و حمایت از تروریست کردند و علیه‌اش مرتب قطعنامه و تحریم صادر کردند – هنوز چند ماهی از ریاست جمهوری هفتمین رییس جمهور (آقای روحانی) نمی‌گذرد که در قبال این همه کُرنش و پس از تماس تلفنی آقای روحانی با اوباما، شخصاً گفت: «پرزیدنت روحانی اعتباری ندارد» و دست کم سی و پنج سال است (به ویژه در سال جاری) که رییس جمهور، معاونین، وزرا و مجالس امریکا، به نظام جمهوری اسلامی ایران، رهبران ایران، مقامات ایران و نیز ملّت ایران اهانت می‌کنند؟

مقام معظم رهبری: «ببینید مرتّب پىدرپى اظهارات سخیف آمریکایىها را؛ سناتور بىآبروى آمریکایى از صهیونیستها پول می‌گیرد تا برود در مجلس سناى آمریکا به ملّت دشنام صریح بدهد، نه این که اهانت کند؛ دشنام می‌دهد. رؤساى کشورشان هم همینجور، در سطوح مختلف به ملّت ایران [اهانت کند]. البتّه تودهنى را روز بیست و دوّم بهمن از مردم خوردند.»

بله، آنان پرچم ما را آتش نمی‌زنند، اما قرآن ما، شهرهای ما، کشور ما، منافع ما، مقامات ما و ملت ما را مستمراً به آتش می‌کشند.

پس این بعضی‌ها، یا کَر و کور و جاهل هستند و در این کشور زندگی نمی‌کنند و یا آن که غرض و مرضی دارند؟ آیا کتمان ظلم و جنایات آنها علیه کشور، نظام، دین و ملت ‌ما، ظلمی بزرگ‌تر و ذلتی بیشتر و مشارکت در آن جنایات نیست؟

مقام معظم رهبری: «چطور می‌شود این چهره را با بزک و آرایش تغییر داد در مقابل چشم ملّت ایران؟  خود ما ملّت ایران چه کشیدیم؟ از زمان کودتاى بیست و هشتم مرداد، نزدیک به سى سال، بیست و پنج شش سال، حکومت ظالمانهى محمّدرضا - از بیست و هشتم مرداد [سال] ۳۲ تا سال ۵۷ - و بعد هم از پیروزى انقلاب، مرتّب آزار و اذیّت و بدجنسى و خباثت نسبت به ملّت ایران ... - رئیسجمهور آمریکا با کمال وقاحت ایستاد و از فتنهگران در تهران حمایت کرد؛ حالا هم اخیراً دارند حمایت می‌کنند. فهرست بدکارىهاى این دولت اینها است»

ب -  از خداوند متعال گرفته تا ابلیس لعین – از امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای و مقامات جمهوری اسلامی ایران گرفته تا اوباما و نتانیاهو و سران صهیونیسم بین‌الملل گرفته– از ملت شریف ایران و ملل آزاده جهان (حتی در امریکا و اروپا) گرفته تا حتی صهیونیست‌ها و یا روشنفکران وابسته ... و خلاصه همگان در این عالم می‌دانند که شعار «مرگ» یعنی پایان یافتن و شعار «مرگ بر امریکا یا اسرائیل» ما، علیه خاک امریکا، کشور امریکا، یا ملت امریکا نیست، بلکه علیه دولت امریکا و نظام سلطه است، علیه ظلم و جور و جنایت است، علیه کشورگشایی و ایجاد آشوب است، علیه استبداد مدرن و استعمار و استثمار قرون وسطایی امریکاست.

مقام معظم رهبری: «آمریکا یکچنین دولتى است. بحث سر ملّت آمریکا و مردم آمریکا نیست، آنها هم مثل بقیّهى مردمند؛ بحث سر رژیم آمریکا است، بحث سر دولت آمریکا است.»

ج -  اهل دانش، بینش، بصیرت و وجدان، به خوبی می‌فهمند که «ما چه جور مسلمانی هستیم»؟ مسلمانی هستیم مصداق «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ» - مسلمانی هستیم مصداق «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» - مسلمانی هستیم که از اسلام امریکایی، اسلام وابسته، اسلام ذلیل، اسلام دلاری، اسلام جمود، اسلام خواب، غافل و بی‌بصیرت متنفریم. «وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، اگر چه مشرکین را خوش نیاید و از این اسلام ما عصبانی باشند.

بله، ما مهربان هستیم و اصلاً مهربان‌تر از مسلمانان در دنیا یافت نمی‌شود. هم جنایات غرب علیه مسلمانان در فلسطین، لبنان، غزه، عراق، افغانستان، بوسنی و ... را دیده‌ایم و دیده‌اند و هم جنایات شرق چون مسلمان‌کُشی در میانمار، هندوستان، پاکستان و ... را همه می‌بینند.

اما، به هیچ وجه نام بی‌بصیرتی، اغفال، خواب خرگوشی، بی‌درایتی، سستی، بلاهت سیاسی، ذلت و وابستگی را «مهربانی» نمی‌گذاریم.

مقام معظم رهبری: «‌تعریف‌ها باید بازخوانى و اصلاح شوند. دو الگوى «اسلام تکفیرى» و «اسلام لائیک» از سوى غرب به شما پیشنهاد شده و خواهد شد تا الگوى «اسلام اصولگراى معتدل و عقلانى» در میان انقلابهاى منطقه تقویت نشود. کلمات را دوباره و به دقت تعریف کنید.‌» 
  • رسول سبزی
۲۳
مرداد



پرسش : چرا جنگ بدررخ داد؟

پاسخ اجمالی: غزوه بدر در ابتدا برای مصادره اموال دشمنان اسلام و ضربه به قدرت اقتصادى آنان صورت گرفت؛ اما کفار پس از آگاهی از این تصمیم از مکه کمک طلبیدند که حدود 950 مرد جنگى به فرماندهی ابوجهل خود را به بدر رساندند و با پیامبر(ص) و 313 نفر یاران او رو به رو شدند. روحیه بالای مسلمین و رشادت های علی(ع) و حمزه و امدادهای غیبی خداوند، شکست سختی به دشمن تحمیل کرد؛ بطوری که هفتاد نفر از سپاه دشمن از جمله ابوجهل کشته و هفتاد نفر نیز اسیر شدند.
پاسخ تفصیلی: طبق آنچه تاریخ نویسان، محدثان و مفسران آورده اند، غزوه«بدر» از اینجا آغاز شد که:
«ابوسفیان» بزرگ «مکّه»، در راس یک کاروان نسبتاً مهم تجارتى که از چهلنفر با 50 هزار دینار مال التجاره تشکیل مى شد، از «شام» به سوى «مدینه» باز مى گشت.
پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) به یاران خود دستور داد آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمى از سرمایه دشمن را با خود حمل مى کرد بشتابند و با مصادره کردن این سرمایه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتیجه بر قدرت نظامى دشمن وارد کنند.
پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) و یارانش حق داشتند دست به چنین حمله اى بزنند؛ زیرا:
اوّلاً ـ با هجرت مسلمانان از «مکّه» به «مدینه» بسیارى از اموالشان به دست مکّیان افتاد و خسارت سنگینى به آنها وارد شد، و آنها حق داشتند چنین خسارتى را جبران کنند.
از این گذشته، مردم «مکّه» در طى 13 سال اقامت پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) و مسلمین در آنجا کاملاً نشان داده بودند که از هیچ گونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند کرد و حتى آماده کشتن شخص پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) نیز شدند.
چنین دشمنى با هجرت پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) به «مدینه» بى کار نخواهد نشست، و مسلماً نیروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسیج خواهد کرد، پس عقل و منطق ایجاب مى کند، مسلمانان به عنوان یک اقدام پیشگیرانه با مصادره کردن سرمایه عظیم کاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند، و هم بنیه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خویشتن در آینده، تقویت کنند.
و این اقدامى است، که در همه برنامه هاى جنگى دنیا، در امروز و گذشته بوده و هست، و آنها که بدون در نظر گرفتن این جهات، سعى دارند حرکت پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) به سوى قافله قریشرا در شکل یک نوع غارتگرى منعکس سازند یا افراد بى اطلاعى هستند، که از ریشه هاى مسایل تاریخى اسلامبى خبرند، و یا مغرضانى که سعى دارند واقعیت ها را دگرگون جلوه دهند.
به هر حال، «ابوسفیان» از یکسو به وسیله دوستان خود در «مدینه» از این تصمیم پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) آگاه شد؛ و از سوى دیگر چون موقعى که این کاروان براى آوردن مال التجاره به سوى «شام» مى رفت نیز مورد چنین تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به «مکّه» فرستاد، تا جریان را به اطلاع اهل «مکّه» برساند.
قاصد در حالى که طبق توصیه «ابوسفیان» بینى شتر خود را دریده، گوش آن را بریده و خون به طرز هیجان انگیزى از شتر مى ریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب کند، وارد «مکّه» شد، و فریاد برآورد: «اى مردم پیروزمند، کاروان خود را دریابید! کاروان خود را دریابید! بشتابید و عجله کنید اما باور نمى کنم به موقع برسید; زیرا محمّد و افرادى که از دین شما خارج شده اند براى تعرض به کاروان از «مدینه» بیرون شتافته اند».
در این موقع خواب عجیب و وحشتناکى که «عاتکه» دختر «عبدالمطلب» و عمه پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیده بود دهان به دهان مى گشت و بر هیجان مردم مى افزود.
جریان خواب این بود: او سه روز قبل در خواب دیده بود: شخصى فریاد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابید و سپس این منادى بر فراز کوه «ابوقبیس» رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حرکت در آورد، این قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به یکى از خانه هاى قریشاصابت کرد، و نیز از درّه «مکّه» سیلاب خون جارى شد.
هنگامى که وحشت زده از خواب بیدار شد، و به برادرش «عباس» خبرداد، مردم در وحشت فرو رفتند.
اما هنگامى که داستان این خواب به گوش «ابوجهل» رسید، گفت: این زن، پیامبر دومى است که در فرزندان «عبدالمطلب» ظاهر شده، قسم به بت هاى «لات» و «عُزّى» که سه روز مهلت مى دهیم اگر اثرى از تعبیر خواب او ظاهر نشد، نامه اى را در میان خودمان امضاء مى کنیم که «بنى هاشم» دروغگوترین طوایف عربند.
ولى روز سوم که از این خواب گذشت، همان روزى بود که فریاد قاصد «ابوسفیان» همه «مکّه» را لرزان ساخت.
و از آنجا که بسیارى از مردم «مکّه» در این کاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسیج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى که جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان «مکّه» بودند با 700 شتر و 100 راس اسب به حرکت در آمدند، فرماندهى لشکر را «ابوجهل» بر عهده گرفت و به سرعت خود را به منطقه «بدر» رساندند.
از سوى دیگر «ابوسفیان» براى این که خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسیر خود را تغییر داد و به سرعت به سوى «مکّه» گام بر مى داشت.
پیامبر اسلام(صلى اللهعلیه وآله) با 313 نفر که تقریباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشکیل مى دادند به نزدیکى سرزمین «بدر» ـ بین راه «مکّه» و «مدینه» ـ رسیده بود که خبرتغییر مسیر حرکت سپاه قریشبه او رسید.
در این هنگام، با یاران خود مشورت کرد که: آیا به تعقیب کاروان «ابوسفیان» و مصادره اموال کاروان بپردازد و یا براى مقابله با سپاه دشمن آماده شود؟
جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجیح دادند ولى گروهى از این کار اکراه داشتند، و ترجیح مى دادند کاروان را تعقیب کنند.
دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از «مدینه» به قصد مقابله با سپاه «مکّه» نبودیم و آمادگى رزمى براى درگیرى با آنها را نداریم در حالى که آنها با پیش بینى قطعى و آمادگى کافى براى جنگ، به سوى ما مى آیند.
این دودلى و تردید در این گروه، هنگامى افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریباً بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است.
ولى با همه این حرف ها پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) نظر گروه اول را پسندید، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند.
هنگامى که دو سپاه با هم رو به رو شدند، دشمن نتوانست باور کند مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمده اند بلکه فکر مى کرد: قسمت مهم سپاه اسلامدر جایى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند، از این جهت، شخصى را براى تحقیق فرستادند، اما به زودى فهمیدند جمعیت همان است که دیده بودند.
از طرفى ـ همان طور که گفتیم ـ جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند مبارزه با این گروه عظیم که هیچ گونه موازنه اى با آنها ندارد، صلاح نیست.
از طرف دیگر، پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) با این وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده که بر یکى از دو گروه پیروز خواهید شد، یا بر کاروان قریش یا بر لشکرشان، و وعده خداوند تخلف ناپذیر است، به خداسوگند گویا محل کشته شدن ابوجهلو عدهاى از سران قریشرا با چشم خود مى بینم، سپس به مسلمانان دستور داد: در کنار چاه بدرفرود آیند (بدر، در اصل، نام مردى از قبیله جُهَیْنَه بود که چاهى در آن سرزمین احداث کرد، بعداً آن چاه و آن سرزمین به نام سرزمین «بدر» و چاه «بدر» نامیده شد).
در این گیرودار «ابوسفیان» توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهایى بخشد، و از طریق ساحل دریا (دریاى احمر) از بیراهه به سوى «مکّه» با عجله بشتابد، و به وسیله قاصدى به لشکر پیغام فرستاد که کاروان شما رهایى یافت، من فکر مى کنم مبارزه با محمّد در این شرایط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد که حساب او را خواهند رسید.
ولى رییس لشکر، «ابوجهل» به این پیشنهاد تن در نداد، و به بت هاى بزرگ «لات» و «عُزّى» قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه مى کنیم بلکه تا داخل «مدینه» آنها را تعقیب خواهیم کرد، اسیرشان مى کنیم و به «مکّه» مى آوریم تا صداى این پیروزى به گوش تمام قبایل عرب برسد.
سرانجام لشکر قریشنیز وارد سرزمین «بدر» شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، یاران پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) آنها را گرفته و براى بازجویى به خدمت پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) آوردند.
حضرت از آنها پرسید: شما کیستید؟
گفتند: غلامان قریشیم.
فرمود: تعداد لشکر چند نفر است؟
گفتند: اطلاعى از این موضوع نداریم.
فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى کشند؟
گفتند: نُه تا ده شتر.
فرمود: جمعیت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراک یکصد مرد جنگى).
محیط، محیطِ رعب آور و به راستى وحشتناکى بود، لشکر قریشکه با ساز و برگ جنگى فراوان و نیرو و غذاى کافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهییج یا سرگرمى لشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفى رو به روى مى دیدند که باورشان نمى آمد، با آن شرایط قدم به میدان جنگ بگذارند.
پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) که مى دید یارانش ممکن است، از وحشت شب به آرامى نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگیرند، طبق یک وعده الهى به آنها فرمود:
غم مخورید اگر نفراتتان کم است، جمع عظیمى از فرشتگان آسمان به کمک شما خواهند شتافت، و آنها را کاملاً دلدارى داده به پیروزى نهایى که وعده الهى بود، مطمین ساخت به طورى که آنها شب را به آرامى خوابیدند.
مشکل دیگرى که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان «بدر» بود که از شن هاى نرم ـ که پاها در آن فرو مى رفت ـ پوشیده بود، در آن شب باران جالبى بارید، هم توانستند با آب آن وضوبسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمین زیر پاى آنها سفت و محکم شد، و عجب این که این رگبار در سمت دشمن به طورى شدید بود که آنها را ناراحت ساخت.
خبر تازه اى که به وسیله گزارشگران مخفى ـ که از لشکر اسلامشبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند ـ دریافت شد و به سرعت در میان مسلمانان انعکاس یافت این بود که: آنها گزارش دادند، لشکر قریشبا آن همه امکانات، سخت بیمناکند گویى خداوند لشکرى از وحشت در سرزمین قلب آنها فرو ریخته است.
فردا صبح لشکر کوچک اسلامبا روحیه اى نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند.
قبلاً پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماینده اى به میان آنها فرستاد که: من دوست ندارم شما نخستین گروهى باشید که مورد حمله ما قرار مى گیرید.
بعضى از سران قریشمایل بودند این دستى را که به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح کنند، ولى باز «ابوجهل» مانع شد.
بالاخره، آتش جنگ شعله ور گردید. «حمزه» عموى پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) و «على»(علیه السلام) که جوان ترین افراد لشکر بودند، و جمعى دیگر از جنگجویان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن که سنتآن روز بود، ضربات شدیدى بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند. روحیه دشمن باز ضعیف تر شد.
«ابوجهل» فرمان حمله عمومى صادر کرد، و قبلاً دستور داده بود آن دسته از اصحاب پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) را که از اهل مدینه اند به قتل برسانند و مهاجرین «مکّه» را اسیر کنند و براى انجام یک سلسله از تبلیغات به «مکّه» آورند.
لحظات حساسى بود، پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) به مسلمانان دستور داده بود: زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند، تنها به حریفان خود بنگرند، دندان ها را روى هم فشار دهند، سخن کمتر بگویند، از خداوند مدد بخواهند، از فرمان پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) ـ در هر حال ـ سر نپیچند، و به پیروزى نهایى امیدوار باشند.
پیامبر(صلى اللهعلیه وآله)دست به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «یا رَبِّ اِنْ تُهْلَکْ هذِهِ الْعِصابَهُ، لَمْ تُعْبَدْ»: (بار پروردگارا! اگر این گروه کشته شوند کسى تو را پرستش نخواهد کرد).
باد به شدت به سوى لشکر قریشمى وزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى کردند، استقامت و پایمردى و دلاورى هاى آنها قریشرا در تنگنا قرار داده بود، در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهلدر میان آنها بود، کشته شدند و در خاک و خون غلطیدند و هفتاد نفر به دست مسلمانان اسیر گشتند.
ولى مسلمانان تعداد کمى کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین پیکار مسلحانه مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزى غیر منتظره اى پایان گرفت.(1)، (2)
پی نوشت:

(1). تفسیر «نور الثقلین»، ج 2، از ص 121 تا 136، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق؛ «مجمع البیان»، ج 4، از ص 521 تا 523، ذیل آیات مورد بحث (با اختصار و تلخیص و در پاره اى از موارد با توضیح).
(2). گردآوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دارالکتب الإسلامیة، چاپ سی و دوم ج 7، ص 121.
  • رسول سبزی
۱۸
مرداد


در این گفتار، مطلبى بسیار زیبا و خواندنی از مناظره امام رئوف حضرت رضا (علیه السّلام) با یکی از علمای درباری مأمون عبّاسى در ارتباط با مسأله امامت و خلافت رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) تقدیم دوستان عزیز می‌‌شود.


حضرت رضا (علیه السّلام) در خراسان بود.

گروهى از نخبگان و برجستگان، براى مناظره پیرامون مسأله امامت به آنجا آمده بودند تا با امام رضا (علیه السّلام) در حضور مأمون عباسى بحث کنند.

حضرت رضا (علیه السّلام) به آنها اجازه داد. آنها یحیى بن ضحّاک سمرقندى را نماینده خود قرار دادند تا با حضرت مباحثه نماید.

حضرت رضا (علیه السّلام) به یحیی فرمود: سؤال کن.

او عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! شما سؤال کنید تا به من افتخار بدهید.

امام (علیه السّلام) به او فرمود: اى یحیى! چه مى‌‌گویى درباره شخصی که ادّعاى راستگویى براى خود مى‌‌کند، ولى دو راستگو (که خودش قبولشان دارد) را دروغگو مى‌‌داند؟ آیا آن مرد، راستگو است و در دینش حق با او است یا دروغگو است؟

یحیى در فکر فرو رفت و حیران ماند. پس از ساعتى، مأمون به او گفت: اى یحیى! جواب پسر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) را بده.

یحیى گفت: اى امیر مؤمنان! او (حضرت رضا) مرا در بن بست قرار داد.

مأمون به حضرت رضا (علیه السّلام) رو کرد و عرض کرد: این چه مسأله‌‌اى است که یحیى اعتراف به ندانستن جواب آن مى‌‌کند.

امام رضا (علیه السّلام) فرمود: اگر یحیى گمان دارد که آن شخص، امامت دو راستگو (عمر و ابوبکر) را تصدیق مى‌‌کند، پاسخش این است که: کسى که اعتراف به عجز مى‌‌کند و بر بالاى منبر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) مى‌‌گوید: «و لستُ بِخَیرِکُم» (من از شما بهتر نیستم)، چنین کسى امام نیست؛ زیرا، امام باید بهترین امت باشد (با توجه به اینکه این سخن را ابوبکر بالاى منبر گفت).

از طرفى: کسى که بر بالاى منبر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) اقرار مى‌‌کند که «إنَّ لى شَیطَاناً یَعتَرینى»؛ (در وجود من شیطانى است که مرا از نیکی‌‌ها باز مى‌‌دارد)، و حال آن که شیطان نباید بر امام مسلّط شود.

از سوى دیگر: کسى که رفیق او، بر علیه او اعتراف مى‌‌کند (یعنى عمر بر ضد ابوبکر) و مى‌‌گوید: «کَانَتْ إِمَامَةُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَنْ عَادَ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ»؛ (امامت ابوبکر حادثه ناگهانى بود خداوند (ما را) از شرّ آن حفظ کند، پس کسى که به مثل آن بازگشت او را بکشید)، [چطور می‌توان آن ها را امام امت دانست؟!!!]

مأمون بر سر حاضران فریاد کشید و همگى متفرّق شدند.

سپس مامون متوجّه گروهى شد و گفت: آیا به شما نگفتم که با حضرت رضا (علیه السّلام) مذاکره نکنید و دور او جمع نشوید، زیرا علم این خاندان از علم رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) است.

توضیح اینکه: اگر یحیى در پاسخ امام رضا (علیه السّلام) مى‌‌گفت: آن مرد دروغگو است، در این صورت محکوم شده بود، و اگر مى‌‌گفت: آن مرد راستگو است، در این صورت اقرار آن مرد، امامت او و رفیقش را خدشه‌‌دار مى‌‌کرد، این بود که دهان یحیى بسته شد و او خود را در بُن بست دید.

(منبع: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 351)

سایتmeeghat.persianblog.ir

  • رسول سبزی
۱۸
مرداد

سلونی قبل ان تفقدونی

روزى امـیـرالمؤمنین (ع) در منبر فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی », شخصى برخاست وگفت : «این جبرئیل فى هذا الوقت ؟
جبرئیل الان کجاست ؟».
حضرت نگاهى به بالا وپایین وراست وچپ انداخت وبعد فرمود: «خودت جبرئیل هستى که ناگاه از نظرها پنهان شد


سلونی قبل ان تفقدونی , 1/254.
  • رسول سبزی
۱۴
مرداد


🌷ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌، آن عارف عظیم ­الشّأن که استاد آیت­ الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌ است، جمله بسیار زیبا و عالی را بیان می­ فرمایند که اگر انسان در آن تأمّل کند می­فهمد چه خبر است. می­ فرمایند: وقتی عمل خالص برای خدا شد، طبعاً دیگر خودش هم قیمتش را تعیین می­کند. وقتی به دست کریم رسید، معلوم است قیمت ­گذاری باارزشی می­کند، کریم کریمانه رفتار می­کند امّا اگر به دست مردم برسد اوّلش یک به به و چه چهی است بعدش هزاران إن­قلت است.

🌷پس ارزش همین است که انسان بداند همه چیز باید به دست خدا باشد. تازه جالب است، خودش هم می­گوید که من نه تنها می­خرم بلکه خودم شریک عملت می­شوم «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ»



حوزه علمیه امام مهدی (عج)

  • رسول سبزی
۱۲
مرداد

  شیخ مفید که نام کاملش «محمد بن محمد بن نعمان» است در سال 336 هجرى در حوالى بغداد دیده به جهان گشود.

وی در یک خانواده پرسابقه و اصیل در تشیع و از سلاله نیکان و پاکان به دنیا آمد. سراسر وجود خاندان او مالامال از عشق به ‏اهل بیت رسالت‏ علیهم‌السلام بود.

شیخ مفید از چهره‏هاى بسیار درخشان شیعه در جهان اسلام است. ابن ندیم در فن دوم از مقاله پنجم «الفهرست‏» که درباره متکلمان شیعه بحث مى‌‏کند، از او به عنوان «ابن المعلم» یاد کرده و او را ستایش مى‏کند.

شیخ مفید از شاگردان ابن ابى عقیل است.

 

 

 

شیخ مفید بیشتر شب را بیدار بود و به مطالعه و عبادت سپری می‌کرد

ابو یعلى جعفرى که داماد مفید بوده است، مى‏گوید:

«شیخ مفید شب‌ها مختصرى مى‏‌خوابید و بقیه شب را به نماز یا مطالعه یا تدریس یا تلاوت قرآن مجید مى‏گذرانید»

نظر بزرگان‏ درباره شیخ مفید

شیخ مفید از دیدگاه دانشمندان شیعه و سنى داراى جایگاه رفیعی است که به کلماتى از بزرگان اشاره مى‏کنیم:

نجاشى، شاگرد نامدار و مورد اعتماد شیخ مفید درباره او مى‌گوید:

«محمد بن محمد بن نعمان ... شیخ و استاد ما است- که رضوان خدا بر او باد- فضل او در فقه و حدیث و ثقه بودن او مشهورتر از آن است که وصف شود. او تالیفات متعددى دارد.»

شیخ طوسى، شاگرد ارزنده مکتب او، درباره استاد خود شیخ مفید در«فهرست‏» مى‏نویسد:

«محمد بن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متکلمان امامیه است. در عصر خویش ریاست و مرجعیت شیعه به او منتهى شد. در فقه و کلام بر هر کس دیگر مقدم بود. حافظه خوب و ذهنى دقیق داشت و در پاسخ به سؤالات، حاضر جواب بود. او بیش از 200 جلد کتاب کوچک و بزرگ دارد.»

ابن حجر عسقلانى از علمای اهل سنت درباره شیخ مفید مى‏گوید: «او بسیار عابد و زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت. جماعت بسیارى از محضر او بهره بردند. او بر تمام شیعیان حق دارد. پدرش در«واسط» زندگى مى‌کرد و به آموزگارى مى‏پرداخت و در «عکبرى» کشته شد. گفته مى‏شود که عضد الدوله به ملاقات او مى‏شتافت و هنگام مریضى به عیادت او مى‏رفت.»

عماد حنبلى، یکى دیگر از دانشمندان اهل سنت درباره او مى‏گوید:

«او بزرگى از بزرگان امامیه و رئیس بخش فقه و کلام و مباحثه بود. او با پیروان هر عقیده به مباحثه و مناظره مى‏پرداخت. موقعیت شایان توجهى در تشکیلات دولت آل بویه داشت. او صدقه فراوان مى‏‌داد. بسیار اهل خشوع و تهجد و اهل نماز و روزه و خوش‌‏لباس بود.

او مورد زیارت و ملاقات عضد الدوله قرار مى‏گرفت. نزدیک 76 سال عمر کرد و بیش از 200 جلد تالیف دارد. تشییع جنازه او شهرت دارد. در تشییع او بیش از 80 هزار نفر از شیعیان شرکت جستند و درگذشت او در ماه رمضان بود. رحمت خدا بر او باد...».

جهان اسلام در عصر شیخ مفید 

از رحلت رسول الله صلى الله علیه و آله حدود 300 سال مى‌گذشت. در این مدت امامان و شیعیان تحت فشار بنى‌امیه و در خفقان خشن بنى‌عباس بسر مى‌بردند. شکنجه‌هاى روحى و جسمى و اذیت و آزار خلفا و حکمرانان همچنان ادامه داشت تا اینکه در اواسط قرن چهارم هجرى محدودیت، شیعیان به مقدار قابل ملاحظه‌اى کاهش یافت.

خلفاى فاطمى - که شیعه اسماعیلى بودند - در مصر دولت نیرومندى تشکیل این دولت ابهت و جلال دربار بغداد کاسته شد و از طرفى سیف الدوله حمدانى و امراى آن خاندان در شام حکومت مى‌کردند که آنها نیز افتخار شیعى بودن را داشتند.

در کنار این دو غوریان، صفاریان و طاهریان و از همه مهمتر دولت آل بویه که از شیعیان مخلص و فرزانه اهل بیت علیهم‌السلام بودند در قسمت‌هایى از ایران و عراق قدرت یافتند.

دو سال پیش از ولادت شیخ مفید، احمد معزالدوله - در سال 334 - با ورود خود به بغداد و تاسیس شاخه‌اى از حکومت آل بویه در این شهر صفحه نوینى در تاریخ بغداد گشود. فرصتى فراهم شد و شیعیان در پناه آل بویه از آزادى موجود بهره برده و عقاید خویش را نشر دادند.

سال 352 اولین عزادارى علنى شیعیان در عاشورا بر پا شد و در پى آن جشن عید غدیر روحى تازه در کالبد شیفتگان شیعى دمید.

عزالدوله در سال 367 هجرى به امارت رسید و در سال 367 با ریاست عضدالدوله، بغداد رونقى تازه یافت و شور و نشاط علمى قابل توجهى به دست آورد.

شیخ مفید در این عصر مى‌زیست و با توجه به اوضاع، از مقام و منزلتى بسیار برخوردار بود. به طورى که عضدالدوله به هنگام بیمارى شیخ به دیدار او رفت و از وى عیادت کرد. شفاعت مفید در حق دیگران پذیرفته مى‌شد و رهنمودهایش مورد قبول قرار مى‌گرفت و این در حالى بود که 36 ساله بود.

نامه‌های امام زمان (عج) به شیخ مفید ادامه مطلب..

  • رسول سبزی
۰۷
مرداد

شعر ژولیده نیشابوری برای حضرت علی (ع)

سکان زمین و آسمان است علی

سلطان همه جهانیان است علی

گلواژه ی منشق از علی اعلاست

سر چشمه ی فیض بی کران است علی

آوازه ی او ز هفت اقلیم رسد

مشهور به هفت آسمان است علی

سر سلسله خلیل عبادالرحمن

آن بنده ی سر به آستان است علی

برتر ز علی رب جلی خلق نکرد

آقای همه بهشتیان است علی

از بعد نبی بر همه ی مخلوقات

از جانب دوست ارمغان است علی

اول وصی پیمبر اعظم اوست

بر دین رسول روح و جان است علی

شاگرد محمد امین است ولی

استاد همه پیمبران است علی

دستور تمام انبیا در دستش

حق را شب معراج لسان است علی

هستند امامان مبین رهرو او

یعنی که امیر کاروان است علی

همتای امیر عشق تنها زهرا ست

با دخت رسول همزبان است علی

بر هر نبی و ولی ولی الله است

مولای جمیع انس و جان است علی

در نور محبتش پر از جاذبه است

محبوب قلوب شیعیان است علی

بر غیب و شهود حاکم و سلطان است

آگاه ز راز کهکشان است علی

جنت یکی از صنایع دستانش

صنعتگر آفریدگان است علی

ایمان و نماز و اصل اسلام علی است

توحید و معاد عارفان است علی

مفتاح علوم ایزدی در نزدش

دیباچه ی علم لا مکان است علی

این است گواه لا مکان بودن او

یک شب به چهل مکان عیان  است علی

مولا و امام متقین کیست علی است

حقا که امیر مومنان است علی

سلمان که سبو از می منّا نوشید

او ظرف و در آن قطره چکان است علی

میثم سر دار از علی می گوید

با لله می وصل عاشقان است علی

قنبر که غلامی علی منصب اوست

او سالک و پیر راهدان است علی

در مرکز وحی کاتب وحی علی است

بر حامل وحی تر جمان است علی

گنجینه ی مخفی معارف مولاست

آئینه ذات مستعان است علی

تفسیر مبین فطره الله علی است

عشقش به دل پیر و جوان است علی

آیات مبین مدیحه اوصافش

هر سوره و آیه آرمان است علی

قرآن بدون او به قرآن جعلی است

تا ناطق و منطق و بیان است علی

دانید که سرّ اسم اعظم در چیست

اکسیر به رمز کن مکان است علی

در اولُ الاولین عیان کیست علی است

در آخر الآخرین نهان است علی

احسان قدیم و حکم فرمای ازل

مسجود همه فرشتگان است علی

موسای قلندر از علی نیل گشود

بر کشتی نوح پشتوان است علی

عیسا نه به خویش مرده را زنده کند

تجدید حیات مردگان است علی

میزان و قسیم نار و جنت حیدر

آری به صراط میزبان است علی

عنوان علی به چهره ها منقوش است

نامش به رخ موالیان است علی

با این همه مظهر العجائب  بشر است !

یا اینکه خداوند جهان است علی

افتاده بیا که دستگیر تو علی است

بر بازوی نا توان توان است علی

بر سائل خود زکات بخشد به رکوع

با قاتل خویش مهربان است علی

نیروی ولایتش محک بر همگان

بر جمع خلایق امتحان است علی

در روز نبرد تک سوار عرب است

در عرصه صبر قهرمان است علی

خیبر شکن و صف شکن و بت شکن است

هنگام مصاف پهلوان است علی

هر ضربه که می زند به شیطان رجیم

تضمین بهشت جاودان است علی

لشگر عددی نبود در حرب علی

 تشنه به قتال کافران است علی

در معرکه چشم فتنه را کور کند

شمشیر به فرق دشمنان است علی

با خنده مظلوم علی خشنود است

ویران گر ظلم پیشه گان است علی

با اشک یتیم دیده اش بارانی

با قوْتِ فقیر شادمان است علی

قانع به نمک و قرص نانی باشد

با اینکه نعیم آب و نان است علی

آن زاهد شب که شیر روزش خوانند

سالار همه دلاوران است علی

آری سه طلاقه کرد دنیایی را

الحق که امام زاهدان است علی

هر ذائقه با ولای او شیرین است

عطر گل و طعم زعفران است علی

او را نشناخت جز خدا و احمد

از بس که لطیف و دلستان  است علی

آن میر مهیمنی که ما را در حشر

از دوزخیان نگاهبان است علی

روزی که کسی به داد امت نرسد

آنکس که به فکر دوستان است علی

امضای شفاعت است با مهر علی

در حشر جواز مومنان است علی

آرامش شیعیان عا لم مهدی است

آرامش صاحب الزمان است علی

از عدل علی که می توان گفت سخن

جایی که شهید هر زمان است علی


منبعhttp://shereemamali.blogfa.com/cat-17.aspx

  • رسول سبزی
۰۳
مرداد
به نام خدا



 لطفا نظر خود را درباره این وبلاگ بنویسید باتشکر


Please write your comment about this blog
  • رسول سبزی
۰۳
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم



انسان همان طور که از چشم و گوش ظاهر برخوردار است، قلبش نیز چشم و گوشی دارد که وقتی از دنیا می رود و بدن و اعضای او از کارمی افتد هم می بیند و هم می شنود.
در احادیث وارد شده است که وقتی روح از بدن مؤمن بیرون می رود و می بیند که اهل او گریه می کنند، با صدای بلند به آنان می گوید : من اینجا هستم، ناراحت نیستم، چرا گریه می کنید؟ و اگر خدای ناکرده، اهل عذاب باشد، ناله می کند و فریاد می کشد، لیکن کسی صدای او را نمی شنود.
در مورد تسبیح اشیاء نیز قرآن می فرماید :

و إن من شئ الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم
(هیچ چیزی نیست مگر آنکه خدا را حمد و تسبیح می کند، ولی شما تسبیح آنها را نمی فهمید.)

"یسبح بحمده" طبق بعضی تفاسیر به معنای "یسبح مع حمده" می باشد، یعنی موجودات عالم، علاوه بر تسبیح خداوند، به حمد او نیز مشغول هستند.
چرا ما تسبیح اشیاء را نمی فهمیم؟ زیرا تسبیح آنها خارج از عالم طبیعت است و شنیدن آن با گوش مادی ممکن نبوده، به گوش قلب نیاز دارد.
کسانی که اهل کشف و مکاشفه هستند به واسطه ی آنکه چشم و گوش قلبشان باز شده، گاهی بعضی از امور پشت پرده و ماورای طبیعت را می بینند یا می شنوند.
به عنوان نمونه به این مکاشفه که برای یکی از آنان پیش آمده، عنایت کنید :
وی می گوید : ظهر یک روز گرم برای خواندن فاتحه برای اموات به قبرستان رفتم. در آنجا ناگهان صدای ناله ی بسیار سوزناکی را شنیدم. نخست فکر کردم عرب ها طبق رسمی که دارند مشغول داغ زدن شترهای خود هستند. با خود گفتم : عجب آدم های قسی القلبی هستند که این کار را در گرمای شدید ظهر انجام می دهند! امّا چیزی نگذشت که متوجه شدم صدای ناله از نزدیک من و از داخل یک قبر می آید!
مرحوم شیخ بهائی رضوان الله علیه نیز قضیه ای را از عارفی که در مقبره ای از مقابر تخت فولاد اصفهان سکونت داشته نقل می کند که بنابر نقل مرحوم شیخ عباس قمی از این قرار است :
وی گوید : روز قبل در این قبرستان جماعتی جنازه ای را آوردند و در اینجا دفن کردند و رفتند. ساعتی بعد ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد که از بوهای این دنیا نبود. با تعجب به چپ و راست خود نگاه کردم، جوان خوش صورتی را در لباس پادشاهان دیدم که به سوی آن قبر می رود، و همین که کنار قبر نشست ناپدید شد و گویا داخل قبر رفت.
چیزی نگذشت که بوی بسیار آزار دهنده ای به مشامم خورد که از هر بوی بدی نفرت انگیزتر بود. در این هنگام متوجه شدم که سگی به طرف همان قبر رفت و مانند آن جوان کنار قبر پنهان شد.
من همچنان در حیرت و تعجب بودم که آن جوان با حالی پریشان و بدنی مجروح از قبر بیرون آمد و از همان راهی که آمده بود بازگشت. به دنبال او رفتم و از وی خواهش کردم که حقیقت ماجرا را برایم بگوید.
گفت: من عمل صالح این میت بودم و آن سگ عمل غیر صالح او بود. من مأمور بودم در قبر بمانم و با صاحب آن مأنوس باشم. از اینرو کوشیدم آن سگ را از قبر بیرون کنم، امّا وی مرا مجروح ساخت و نگذاشت با او باشم، لذا از قبر بیرون آمده و او را با آن سگ وا گذاشتم.
به خدا پناه می بریم از سخط و عذابش و از او از رحمت واسعه اش مسألت می طلبیم.
بلی همچنان که مرحوم شیخ بهائی رضوان الله علیه نیز در پایان این جریان اشاره فرموده، تجسم اعمال و صورت یافتن آنها متناسب با اعمال خوب و اعمال بد، حقیقتی است که در روایات نیز بدانها اشاره شده است.
در این رابطه مکاشفه ی عجیب دیگری از زبان شخصی قبرکن نقل شده که عبرت انگیز است.
گوید : بر بالای سردابی رفتم که میتی را در آن خوابانده بودند. از آنجا عقرب بزرگی به اندازه ی یک لاک پشت را دیدم که پای او را نیش می زد!
من تصورکردم که از عقرب های این عالم است، لذا کلنگی را که در دست داشتم از بالا به طرف آن پرتاب کردم تا او را خلاص کنم، امّا ناگهان دیدم نیش بزرگ خود را بر بالای سر گرفته و به طرف من حمله ور گردید!
از وحشت پا به فرار گذاشته، به شدت از آنجا دور شدم. در این هنگام نهر آبی در مقابل خود دیدم که شخصی در فاصله ی زیادی از من درآن نهر مشغول آب تنی بود. خود را به سوی نهر رساندم و به عقب نگاه کردم. عقرب را دیدم که به کنار نهر آمد و نیش خود را در آب فرو کرد و بازگشت.
آرام آرام بازگشتم و با تعجب متوجه شدم بدن شخصی که مشغول آب تنی بود در اثر زهرآن عقرب متلاشی شده است!
نعوذ بالله من خزی الدنیا و عذاب الآخره. ما از دور چیزی به گوشمان می خورد. خدا نکند کسی به عذاب اخروی گرفتار شود. عذاب آخرت به هیچ وجه قابل قیاس با عذاب های دنیوی نیست. حالا این مکاشفه بیانگر چه قضیه ای بوده و این عذاب نتیجه ی چه عمل ناپسندی بوده است، خدا می داند. بسا این عقرب حاصل زخم زبانی باشد که شخص به آن مبتلا بوده و مردم را پیوسته با نیش زبان خود آزار می داده است.
بهشت و جهنم عالم برزخ را ما خودمان می سازیم. اعمال نیک ما حور و قصر و گل و میوه می شود و اعمال بد نیز ظلمت و مار و عقرب به وجود می آورد.
انسان در عالم برزخ با ملکات خود محشور است. کسانی که ملکاتشان خوب است همواره با باغ وگل و آب و درخت و ... سر و کار دارند و در عالم خواب یا عالم کشف، همین امور را مشاهده می کنند و وقتی می میرند در همانجا خواهند بود.
امّا اگر خدای ناکرده، دارای صفات بد و ملکات ناپسند باشند مثل کسانی که همواره در صدد آزار و اذیت مردم اند، نوعأ با حیوانات درنده، مار و عقرب و اژدها، آدم های سیاه و بد قیافه و مناظر وحشتناک مواجه شده، غالباً در جنگ و دعوا و چاقو کشی به سر می برند که در واقع اینها صورت اعمالشان است که در باطن آنان به وجود آمده و به شکل های مختلف در عالم خواب وعالم برزخ ممثل خواهد شد.
اهل سیروسلوک نوشته اند و به تجربه نیز رسیده است که انسان می تواند با اعمال نیک و صفای باطن در همین دنیا چشم برزخی پیدا کند و صورت اعمال خود را عیناً مانند عالم برزخ ببیند. اولین چیزی که چنین افرادی مشاهده می کنند، صورت اعمال خودشان است. و فایده اش این است که اگر مشکلی در آن باشد می توانند با توبه و انابه و استغفار و توسل، آنرا مرتفع سازند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بالین جوانی که در حال احتضار بود حاضر شدند و به او فرمودند : بگو: لا اله الا الله. لیکن جوان نتوانست بگوید.

من کان آخر کلامه لا اله الا الله دخل الجنة.

کلید بهشت، گفتن لا اله الا الله است، البته بشرطها و شروطها . یعنی لا اله الا الله با حقیقت، که همان ولایت است. حالا چقدر شقاوت و چه اندازه بد بختی است که انسان در آخرین لحظه ی حیات و زندگی از این کلید سعادت محروم بماند و موفق به آن نشود و یا اگرهم موفق شود از شرط لازم یعنی ولایت برخوردار نباشد.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هر چه تکرار کردند، جوان نتوانست آنرا بر زبان جاری کند. آن بزرگوار از بانوئی که در آنجا حاضر بود پرسیدند : آیا این جوان مادر دارد؟ عرض کرد : من مادر او هستم. سؤال کردند : آیا از او ناراضی هستی؟ پاسخ داد : بلی، اکنون شش سال است که با او صحبت نکرده ام! فرمودند : از او راضی شو. گفت : یا رسول الله! خدا به رضایت شما از او راضی باشد.
ناگهان زبان جوان باز شد. حضرت فرمودند : بگو: لا اله الا الله. سپس پرسیدند : چه می بینی؟ پاسخ داد : مرد سیاه بد قیافه ای را با لباس های کثیف و بوی گند می بینم که گلو و راه نفس مرا گرفته است.
در واقع با گفتن لا اله الا الله، داخل عالم ماوراء این عالم می شود و اول چیزی که می بیند صورت گناه و عمل خودش می باشد. اینک مادرش از او را راضی شده، حال باید خدا هم او را ببخشد.
حضرت فرمودند : بگو: "یا من یقبل الیسیر و یعفوعن الکثیر إقبل منّی الیسیر و اعف عنّی الکثیر إنک انت الغفور الرحیم".
جوان این کلمات را بر زبان جاری ساخت. پرسیدند : اکنون چه می بینی؟ عرض کرد : مردی سفید، با صورتی زیبا و بوی خوش و لباس های نیکو را می بینم که نزد من آمده و آن مرد سیاه می خواهد برود.

با شفاعت رسول خدا و ذکر این کلمات، گناه او بخشیده شد و آثار عمل ناپسند او مرتفع گردید. اگر مورد این لطف قرار نمی گرفت، آن شخص بد قیافه همیشه با او می ماند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : این کلمات را تکرار کن سپس پرسیدند : چه می بینی؟ عرض کرد : آن مرد سیاه را نمی بینم و آن شخص سفید نزد من است. و سرانجام آن جوان با آن حال خوش از دنیا رفت.
همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمودند : هنگامی که مرا به آسمان بردند، وارد بهشت شدم و ملائکه ای را دیدم که در آنجا مشغول ساختن بنا (و قصرهای مجللی) با خشت هایی از طلا و نقره هستند، اما گاهی دست از کار می کشند.
روشن است که دست کشیدن از کار به سبب خستگی نیست. زیرا خستگی از لوازم جسم و عناصر اربعه است و چون ملائکه از عالم ماده نیستند خسته نخواهند شد، بنابراین باید سبب دیگری در این کار باشد.
حضرت می فرمایند : از آنان پرسیدم: سبب اینکه گاهی کار می کنید و گاهی دست از کار می کشید چیست؟ گفتند: دست می کشیم تا برای ما مصالح بیاید. گفتم : مصالح شما چیست؟ پاسخ دادند : قول مؤمن در دنیاست که می گوید: "سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله الکبر". لذا هر گاه این تسبیحات را بگوید مشغول ساختن بنا می شویم و وقتی بازایستد دست از کار می کشیم.
بلی، عالم برزخ، صورت اعمال آدمی است. مصالح آنرا خودش می فرستد و عمل اوست که برایش قصر و باغ یا خدای ناکرده آتش داغ می سازد. انسان باید مواظب رفتار و گفتار خود باشد. علاوه بر آن باید بدانیم که اعمال ما در همین عالم و در زندگی مان، در جلب نعمت و سلب توفیق، وسعت و تنگی روزی، گرفتاری و دفع بلا و... مؤثر است. "ربّ کلمة سلبت نعمة" . چه بسایک کلمه ی بی مورد نعمت عظیمی را از انسان سلب نماید. حیف است که موجودات عالم همه غرق در ذکر و تسبیح خدا باشند و انسان در غفلت و بطالت به سر برد و مواظب گفتار و کردار خود نباشد.
http://sadeghin.net/Speech/Sermon/AlameMaVara.html
  • رسول سبزی
۰۳
مرداد


احادیثی درباره حضرت معصومه سلام الله علیها


امام رضا (ع) فرمود- کسى که حضرت فاطمه معصومه را زیارت کند پاداش او بهشت است .

امام جواد علیه السلام - کسى که عمه ام را در قم زیارت کند پاداش او بهشت است .


مرحوم آیت اللّه سیّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى (ره) بسیار علاقه مند بود که محل قبر شریف حضرت صدّیقه طاهره (س) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب کرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پایان رساندن ختم و توسّل بسیار، استراحت کرد. در عالم رؤیا به محضر مقدّس حضرت باقر(ع) و یا امام صادق (ع) مشرّف شد.

امام به ایشان فرمودند:

«عَلَیْکَ بِکَرِیمَةِ اَهْل ِ الْبَیت ِ.»

یعنى به دامان کریمه اهل بیت چنگ بزن .

ایشان به گمان اینکه منظور امام (ع) حضرت زهرا(س) است، عرض کرد: «قربانت گردم، من این ختم قرآن را براى دانستن محل دقیق قبر شریف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زیارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شریف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دلیل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شریف حضرت زهرا(س) پنهان بماند; از این رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شریف حضرت زهرا(س) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(س) داده است.»مرحوم مرعشى نجفى هنگامى که از خواب برخاست، تصمیم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زیارت حضرت معصومه (س) رهسپار ایران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زیارت کریمه اهل بیت ترک کردپ

منبع سایت اوینی و سایتhttp://amfm.ir/
  • رسول سبزی