داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستانهای شگفت

وبلاگی در موضوعات مذهبی

داستان حدیث عکس و.... مذهبی

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با موضوع «عرفان» ثبت شده است

۱۱
شهریور

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

 

حافظ

  • رسول سبزی
۲۲
آبان
  • رسول سبزی
۲۶
اسفند


ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد

ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند

چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او

بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او

شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان

چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای

ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان

چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند

نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

  • رسول سبزی
۲۱
بهمن

پیکر آیت‌الله یعقوبی قائنی در قم تشییع شد

آیت الله یقوبی قائنی

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، پیکر آیت‌الله سید حسین یعقوبی قائنی عصر امروز با حضور مردم شریف قم علما و روحانیون در قم تشییع شد.

این مراسم که از مسجد امام حسن عسکری(ع) به سمت حرم مطهر کریمه اهل‌بیت(س) برگزار شد، پس از اقامه نماز میت توسط آیت‌الله وحید خراسانی از مراجع عظام تقلید به خاک سپرده شد.

آیت‌الله سید حسین یعقوبی قائنی در سال 1303  هجری شمسی در شهر قائن به دنیا آمد و از محضر علمایی چون آیت‌الله قاضی بهره‌مند گشت، سفینه الصادقین و انیس الصادقین دو اثر برجسته ایشان است که از وی به یادگار مانده است.

  • رسول سبزی
۱۸
بهمن


مقام خلیفة اللّهی انسان در قرآن کریم

مقام خلیفة اللّهی انسان در قرآن کریم

درباره توجه خداوند متعال به انسان، حداقل شش آیه در قرآن کریم آمده است که نشان می‌دهد انسان گل سر سبد آفرینش است.([1])

انسان، گل سرسبد آفرینش

انسان در بین موجودات عالم، محترم‌ترین موجود نزد پروردگار عالم است و خداوند متعال به این موجود عنایت خاص و ویژه‌ای دارد. حضرت حق مجموعه عالم را برای انسان قرار داده است تا انسان برای خدا باشد([2]) و انسان اگر خودش را با غیر حق معامله کند، گوهر وجودش را با چیزی که پست و بی‌ارزش بوده، معامله کرده است.([3])

همه ما انسان‌ها از نظام آفرینش در حال بهره‌گیری هستیم و مجموعه جهان هستی بدون بخل ورزیدن در حال بهره‌دهی به ما هستند.

از آیات قرآن استفاده می‌شود که انسان، مافوقی غیر از خداوند متعال ندارد و سایر مخلوقات مادون انسان می‌باشند. قیمت و بهای انسان با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، یعنی بعد از شنیدن این آیات نباید در صدد سؤال برآییم که قیمت و ارزش آسمان بیشتر است یا انسان؟ افراد کافر، منافق، بی‌دین و گنهکار هم استعداد این قیمت را دارند، ولی قیمت‌شکنی کرده و خود را به بهای ناچیزی فروخته‌اند! آگاهانه یا از روی غفلت و یا از روی جهل نخواسته‌اند خود را با پروردگار عالم معامله کنند، خود را با مادون خویش معامله نموده‌اند! درنتیجه دچار خسران بزرگ در دنیا و آخرت([4]) شده‌اند.

 

انسان، خلیفه خدا در زمین

قرآن مجید می‌فرماید:

)إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً(([5])

کسی که به مقام خلیفةاللّهی می‌رسد، خویشتن را با مادون خود معامله نمی‌کند؛ اگر کسی خود را با کمتر از خود معامله کند، ورشکسته و خسارت‌زده خواهد شد؛ چون مادون چیزی بر مافوق خود نمی‌افزاید. اگر انسان با کمتر از خود معامله کند، به سوی او حرکت می‌کند و این ضرر بزرگی برای انسان است که خود را با چهارپایان معامله کند و با این تعامل، تبدیل به چهارپایان شود. اگر همه حیوانات دنیا را در یک مکان جمع کنند و ما بخواهیم انسانی را با آنها معامله کنیم، چهارپایان هرگز جای این انسان را نمی‌گیرند، ولی انسان ممکن است مثل چهارپایان و بدتر از آن‌ها هم بشود!([6])

اگر انسان با طلا معامله شود، هرگز طلا انسان نمی‌شود، ولی انسان از انساننیت به فلز طلا تنزّل پیدا می‌کند. اگر انسان با زمین معامله شود، زمین انسان نمی‌شود ولی انسان زمین‌گیر می‌شود. اما در معامله با خدا انسان خدایی می‌شود! موجودات دیگر در نظام آفرینش، آن استعداد و حرکت را ندارند که ما با آنها معامله کنیم، و به آن‌ها بگوییم بیایید همرنگ ما شوید. هرگز آنها هم‌رنگ ما نمی‌شوند، ولی ما را همرنگ خودشان می‌کنند. در میان مخلوقات تنها انسان است که قدرت حرکت دارد و توانایی به رشد رسیدن در او هست، تنها انسان است که می‌تواند همرنگ پروردگار شود.

در آیات متعددی از قرآن مجید درباره انسان‌هایی که با پایین‌تر از خودشان معامله می‌شوند، سخن به میان آمده است:

)قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ(([7])

ای انسان! سنگ، قدرت تبدیل شدن به تو را ندارد، ولی تو مانند سنگ شدی!

)أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ(([8])

ای انسان! تو از مدار عبودیت و خداپرستی خارج شدی و گاو پرست و پول‌پرست شدی! اگر روح الهی خود را با مادون خود معامله کنی، از هر چیز پستی، پست‌تر خواهی شد!

)ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ(([9])

 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میانِ نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغب([10]) است و جهل و ظلمت

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

طیران مرغ دیدی؟ تو ز پایبند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

(سعدی شیرازی)

  • رسول سبزی
۰۹
بهمن

مرحوم علامه‌ طباطبایی اقیانوس حکمت و دریای معرفت بود، اما هنگامی که از ایشان سئوالی می‌شد، در عین حال که پاسخ نیز به ذهن ایشان خطور می‌کرد، اما با یک لحظه سکوت و فکر سپس جواب می‌دادند. 


 

حجت الاسلام و المسلمین رشاد در سلسله مباحث اخلاقی خود در جمع طلاب مدرسه علمیه امام رضا (ع) تهران  عوامل و عواقب بیهوده سخن گفتن را از نگاه آیات و روایات تشریح کرده است.

*علل بیهوده ‌گویی

التزام به مقوله‌ی اخلاق به نحوی است که پیش از التزام و مقدمات آن، نیازمند نوعی تجسم و تجسد و تحقق یک فضیلت در درون و مواجهه‌ی درونی و وجودی با یک رذیلت است. بنابراین اخلاق با آموختن و حتی قصد التزام هم اصلاح نمی‌شود.

بسیاری از بزرگان ،اخلاق را به ملکه تعریف کرده‌اند، یعنی حالتی نفسانی و حتی حالت وجودی که باید در انسان به وجود بیاید و خودبه‌خود به صورت تلقائی و روان و به شکل طبیعی از انسان صادر شود.

اگر رذیلت است، وجود آدمی آن را دفع کند، اگر فضیلت است در وجود آدمی باید تبلور پیدا کند و تجسد داشته باشد و در رفتار آدمی بروز کند و آشکار شود، بدون اینکه برای انسان زحمتی داشته باشد. اخلاق، تؤام با تکلف نمی‌شود. ممکن است «احکام» همواره با تکلف صورت پذیرد و پذیرفته هم بشود، اما اخلاق نباید تؤام با تکلف باشد، بلکه باید در درون آدم خلق شود.

به این ترتیب مطالبی  که ملهم از آیات و روایات است، تنها به فهم، تلقی نکنید، بلکه بنا را بر این بگذارید که به فعل دربیاید و مباحثی که مطرح می‌شود در وجود ما جای بگیرد و از رذیلت گریزان باشیم و به فضیلت گرایش داشته باشیم.

*تفاوت‌های مومن و منافق


علل بیهوده‌گویی می‌تواند بسیار باشد. در روایات می خواندیم، مؤمن با منافق و کافر تفاوت‌هایی دارد، از جمله اینکه سخن مؤمن در پس قلب اوست، یعنی ابتدا می‌اندیشد و سپس سخن می‌گوید؛ اما منافق حرف می‌زند و بعد از آن پشیمان می‌شود. درواقع یکی از مناشی سخن‌پراکنی و سخنِ بیهوده‌گفتن این است که انسان فکر نمی‌کند.

هر سخن‌گفتنی ارزشمند نیست، هر سخن‌گفتنی لازم نیست و هر سخن‌گفتنی بی‌زیان نیست. پس انسان پیش از سخن‌گفتن باید لحظه‌ای درنگ و فکر کند. از بی‌حکمتی و بی‌درنگی و بی‌درایی است که انسان‌ سخن‌پراکنی می‌کند و حرفْ بسیار می‌زند.

مرحوم علامه‌ی طباطبایی اقیانوس حکمت و دریای معرفت بود، اما هنگامی که از ایشان سئوالی می‌شد، سپس در عین حال که پاسخ نیز به ذهن ایشان خطور می‌کرد، اما یک لحظه سکوت و فکر می‌کردند جواب می‌دادند. اگر کسی با شیوه‌ی پاسخ‌گویی ایشان آشنا نبود، تصور می‌کرد که ایشان نمی‌خواهد جواب بدهد و یا پاسخ آن‌را نمی‌داند و بسا ایشان به همین فضیلت ملتزم بودند که قبل از آنکه سخن بگویند، فکر کنند.

بعضی از انسان‌ها که به آفت بیهوده‌گویی، مبتلا هستند به این جهت است که اصلاً فکر نمی‌کنند، و اگر فکر کنند بسیاری از حرف‌ها را به زبان نمی‌آورند. هنگامی که انسان نسبت به چیزی که می‌خواهد بگوید فکر کند و بفهمد که زیان‌بار و یا بی‌فایده است، آن حرف را به زبان می‌آورد. نیاندیشیدن و خلاء فکری منشأ سخنِ بسیارگفتن است.

*رابطه بی حکمتی و بیهوده گویی

بی‌حکمتی از جهتی دیگر نیز سبب بیهوده سخن‌گفتن می‌شود و آن اینکه به عواقب سخن‌گفتن نمی‌اندیشیم. اگر حرفی را به زبان بیاوریم، چه پیامدها و تبعاتی برای من دارد؟ رابطه‌ی بین ذهن و زبان بسیار وثیق و عمیق است. در جلسات گذشته گفتیم ذهن و زبان را می‌توان دو رویه‌ی یک واقعیت قلمداد کرد. اندیشیدن خودْ نوعی سخن‌گفتن درونی و جوانحی است و هنگامی که به زبان می‌آید تبدیل به جوارحی می‌شود و گویی این دو پدیده، یک واقعیت هستند. چون فاصله‌ای بین این دو نیست، به پیامدهای آن نمی‌اندیشیم، زیرا هنگامی که چیزی به ذهن خطور می‌کند، گویی که به زبان جاری شده است؛ درحالی‌که می‌توان فاصله ایجاد کرد. اگر چیزی به ذهن خطور می‌کند، یک مقدار تأمل کنیم که آیا مناسب است این چیزی که به ذهن من خطور کرده به زبان نیز جاری کنم؟ به عواقب و پیامدهای حرفی که می‌زنیم فکر نمی‌‌کنیم و این باعث می‌شود که بیهوده سخن بگوییم. این نکته نیز که در بعضی از روایات آمده که قلب مؤمن پس از زبان اوست و قلب منافق پیش از زبانش، به همین منشأ از سخن‌گویی‌های زیان‌بار اشاره دارد.

*سخنی از امیرمومنان(ع)

از امیرالمؤمنین علی(ع) پرسیده شد «صمت» نشانه‌ی چیست؟ فرمودند: «الصمت آیة النبل و ثمرة العقل» (غررالحکم، ص 215)؛ صمت و سکوت حکیمانه نشانه‌ی خرد است؛ یعنی خرد به انسان اجازه نمی‌دهد حرف بزند و عقل نمی‌گذارد که انسان بی‌جا حرف بزند. پس اگر کسی حرف بی‌جا زد نشاندهنده‌ی این نکته است عقل او به نقش خود عمل نمی‌کند، زیرا عقل به معنای مهارکردن و عِقال‌زدن به زبان و حوس است. معقل به معنای زندان است؛ عقل همچنین به معنای حبس نیز هست، عقل انسان را مهار و کنترل می‌کند و کسی که زبان او کنترل نمی‌شود، معلوم است مشکل بی‌عقلی دارد.

  • رسول سبزی
۰۶
بهمن


دریافت
عنوان: سفارش های اخلاقی علامه قاضی ره
حجم: 24.8 کیلوبایت

  • رسول سبزی
۱۴
آذر
الهی
من که باشم که طلبکار تو باشم
گر چه کس نیستم و چیزی نی
گر چه ناچیز ندارد هنری
سیدا رحم کن و کن نظری
من چه باشم که خریدار تو باشم
دوست دارم که گرفتار تو باشم
دوست دارم همه در کار تو باشم
تاکه من تابه ابدطالب دیدارتو باشم

شعری زیبا از آیت الله سیدحسین یعقوبی
  • رسول سبزی
۰۸
آبان
درددل امام زمان.   ایت الله غفاری

دریافت
حجم: 4 مگابایت
  • رسول سبزی
۰۱
آبان


بسم الله الرحمن الرحیم

(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در سامرا بسیار غریب بودم و با هیچ ‏کس نمى ‏توانستم انس بگیرم و از این جهت خیلى ناراحت بودم. یک روز به حرم عسکریین علیهما السلام رفتم و در آنجا از خداى متعال درخواست کردم که یک کمک روحى و یا یک رفیق و برادر روحانى نصیبم گرداند.
همان روز وقتى به منزل رفتم آقاى سید اسماعیل مرعشى به آنجا آمده بود. وى که از اقوام خانواده‏ ى ما بود و به حقیر نیز علاقه داشت گفت: آسید حسین! امروز ناهار یک مهمان داریم که باب کار شماست، شما هم بیایید. پرسیدم: کیست؟ گفت: بعد که آمدید معلوم مى ‏شود.
دعوتش را پذیرفتم. و وقتى به منزل ایشان رفتم مهمانش که پیر مردى منور و با وقار بود مرا جذب کرد و دریافتم که او یک روحانى عادى نیست.
پس از صرف ناهار فرمود: مى‏ خواهم براى آقایم حضرت ابا عبد اللّه‏ الحسین علیه السلام روضه بخوانم. آنگاه با لسانى ساده گفت: آقایان و برادران! چند دقیقه دل‏هاى‏ تان را به من بدهید. من با دل‏هاى‏ تان کار دارم. و همین‏ که گفت: «صلى اللّه‏ علیک یا ابا عبد اللّه‏» گریه شروع شد و روضه ‏اى بسیار با اخلاص خواند.
ایشان آیت اللّه‏ آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - اعلى اللّه‏ مقامه الشریف - بودند که خداى متعال ملاقات‏ شان را به برکت مرقد شریف عسکریین علیهما السلام نصیب حقیر فرمود.
با اینکه سابقه‏ ى آشنایى نداشتیم، پس از روضه به من فرمودند: برویم با هم قدم بزنیم.
در آن ایام ملتزم بودم که عصرهاى جمعه سوره‏ ى قدر را صد مرتبه بخوانم و وقتى مى‏ خواندم آثار عجیبى از آن مى‏ دیدم. در حدیث نیز وارد شده: خداوند در روز جمعه هزار نسیم رحمت دارد که به هر بنده، آنچه از آن رحمت را که بخواهد عطا مى ‏کند. و کسى که عصر جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخواند حق تعالى آن رحمت‏ ها را مضاعف کرده و به او عطا مى‏ فرماید.
حقیر به این مطلب چنان یقین پیدا کرده بودم که هر وقت موفق به خواندن آن مى‏ شدم منتظر رحمتى خاص بودم و معمولاً هر چند تا آخر شب عنایتى نصیبم مى ‏شد.
آن روز هم جمعه بود. در بین راه مطالبى بین ما رد و بدل شد. بنده که از ایشان خوشم آمده بود خواستم تحفه ‏اى به ایشان بدهم؛ لذا عرض کردم: شما عصرهاى جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.
ایشان هم نگاهى به من کرد و فرمود: شما هم وقت خواب صد مرتبه سوره ‏ى توحید را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.

«اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها.»

در خلال این صحبت‏ ها آشنایى بیشترى پیدا کردیم. خدمت ایشان عرض کردم: من مدتى است که یک ناراحتى دارم. پرسید: ناراحتى شما چیست؟ عرض کردم: گرفتار حدیث نفس شده‏ ام. دائما گویا کسى با من حرف مى‏ زند و این وضع موجب اذیت و مانع روحى من شده، به طورى که دیگر حضور قلبى برایم نمانده است.
ایشان ذکر شریفى را به حقیر تعلیم کرده و فرمود: چنانچه آن را بگویید ناراحتى شما برطرف مى ‏شود.
بنده در آن موقع حالم طورى بود که هیچ ذکرى را جز از طریق ائمه‏ ى معصومین قدس سرهما قبول نمى‏ کردم مگر اینکه خود آن بزرگواران به نحوى مرا به شخص دیگرى ارجاع دهند.
جناب حاج میرزا على آقا شیرازى - رحمت اللّه‏ علیه - که این معنا را در من حس کرد بلافاصله فرمود: این ذکر از من نیست، از حضرت سید الشهداء علیه السلام است.
متأسفانه باز هم متوجه نشدم که ذکر مورد نظر ایشان حواله‏ ى آن حضرت است؛ لذا باطنا آن ذکر شریف را از ایشان نگرفتم.
آنگاه عرض کردم: آقا ! چرا من با کسى انس نمى ‏گیرم؟ فرمود: به خاطر اینکه انس سنخیت مى‏ خواهد.
حال من در آن‏ وقت این طور بود که همه ‏ى مردم را از خود بهتر و خود را از هر کس بدتر مى ‏دیدم. و به همین جهت پیوسته خود را ملامت مى‏ کردم. و گاهى که در کوچه و خیابان کسى به من سلام مى‏ کرد چنان متأثر مى‏ شدم که گریه کرده و مى ‏گفتم: اگر اینها مى‏ دانستند من چقدر بد هستم هرگز به من سلام نمى ‏کردند.
از این رو فرمایش آن روحانى بزرگوار را مؤید حال خود گرفته، عرض کردم: معلوم مى ‏شود من خیلى بد هستم و کسى به بدى من نیست تا با او سنخیت داشته، انس بگیرم.
ایشان که گویا در صدد تشویق حقیر بود نگاهى به من کرد و فرمود: نه، نمى‏ یابى که انس نمى‏ گیرى. پرسیدم: چه چیز را نمى‏ یابم؟ فرمود: مؤمن را.

المؤمن أعزّ من الکبریت الاحمر.

سپس براى نماز به حرم مطهر رفتیم. هنگامى که خواستم اقتدا کنم ایشان مانع شد. عرض کردم: آقا ! من مى‏ خواهم فیض ببرم. فرمود: نماز جماعت براى فضیلت است. نماز من قصر و نماز شما تمام است. اقتدا به مسافر براى کسى که نمازش تمام است کراهت دارد. و نمازش را به تنهایى خواند. خدایش رحمت فرماید.
ناگفته نماند آن حالت حدیث نفس که شبیه نوعى بیمارى مالیخولیا بود در مدتى که در سامرا بودم باقى بود. تا اینکه یک روز در کربلا در حرم مطهر حضرت ابا عبد اللّه‏ علیه السلام عرض کردم: آقا جان! شما مى‏ بینید که من بیمارم و روحم ناراحت است، پس چرا نجاتم نمى‏ دهید؟
همان شب در عالم رؤیا دیدم که در نیمروز (روستاى ییلاقى مرحوم پدرم) در قلعه ‏اى هستم و آن قلعه که متعلق به من است تاریک مى ‏باشد و بنده در صدد روشن کردن چراغى هستم، لکن هر چه کبریت مى ‏زنم روشن نمى‏ شود. در این هنگام، همان حالت وسوسه‏ ى نفس پیدا شد و متوجه شدم همین حالت است که مانع روشن شدن کبریت مى‏ شود؛ لذا شروع به گفتن اذکار و اوراد کردم، امّا به هر ذکر و وردى مشغول شدم تأثیرى نبخشید. ناگهان ذکر شریفى را که آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - رضوان اللّه‏ علیه - به من تعلیم کرده بود به یاد آوردم. و آن ذکر این بود:

«بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الاّ باللّه‏ العلى العظیم و صلى اللّه‏ على محمد و آله الطیبین لا ملجأ و لا منجا منک الاّ الیک».

همین‏ که مشغول آن ذکر شدم چراغ روشن شد و تمام قلعه منور گردید و آن حالت وسوسه به کلى برطرف شد و از خواب بیدار شدم.
بلافاصله گویا از طرف آقا امام حسین علیه السلام به قلبم الهام شد که ما در همان زمان داروى درد تو را دادیم، خودت عمل نکردى و حال از ما گله مى‏ کنى!
www.Sadeghin.net
خاطرات استاد سیدحسین یعقوبی عارف کبیر
  • رسول سبزی